• انتشار: 1401/09/10 - 07:35
  • تعداد بازدید: 220
  • زمان مطالعه : 17 دقیقه
زندگی باور می خواهد, آن هم از جنس امید

گفتگو با معلم بینادل ،خورشید بهاری صاحب رتبه ۸ کنکور دکتری و مقام اول کشوری در مسابقات قرآن ، عترت و نماز فرهنگیان

همزمان با فرا رسیدن 12 آذرماه روز جهانی معلولین روابط عمومی آموزش وپرورش استثنایی خراسان رضوی گفتگویی را با خورشید بهاری معلم بینادل دبیرستان تقوا ویژه دانش آموزان آسیب دیده بینایی انجام داده است که با هم می خوانیم.

روز جهانی معلولین متعلق به انسان‌هایی با عزمی راسخ و امیدوار است که با باوری وصف ناپذیر همراه عموم ، در جهت پیشرفت و توسعه کشور گام بر می دارند و به واقع ثابت کرده اند که بیش از سایرین در اثبات توانمندی های خویش تلاش می کنند تا نشان دهند معلولیت ناتوانی نیست

لطفا خود را معرفی نمایید

خدایم مصلحت را این چنین دید, به انگشتان دستم دیدن آموخت, ز حکمت عطر باغ دیده را چید؛ و از سمت خودش گل چیدن آموخت!

و سپاس خدائی را که خلعت معلمی را بر ما پسندید؛ تا با سپیدی اش هر روز احرام بندیم و «کعبه» عشق را طواف کنیم و «سعی مان» «صفای» دانش آموز مان باشد!

 خورشید بهاری، متولد آذرماه 1353، و در حال حاضر مشغول تحصیل در مقطع دکترا دانشگاه فردوسی مشهد هستم. قابل ذکر است که  به دلیل عدم آشنایی با مراکز ویژه نابینایان، تا سن دوازده سالگی موفق به تحصیل نشده بودم و پس از آن، با راهنمایی برخی اقوام و آشنایان، به تحصیل مشغول شده و برای جبران این عقب ماندگی در تحصیل، به کمک معلم فداکار و مهربان دوران ابتدائیم، توانستم به گونه ­ای جهشی پنج پایه اول تا پنجم ابتدایی را در طی نه ماه به پایان رسانم؛  پس از آن به دلیل سکونت خانواده در یکی از روستا­های شهرستان بیرجند و شبانه روزی نبودن مراکز آموزشی مشهد، به ناچار برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی و متوسطه عازم تهران شدم.

از چند سالگی نابینا شدید و علتش چه بود؟

 در سن یک سالگی به دلیلی نامعلوم و بطور ناگهانی بینایی هر دو چشم خود را از دست دادم؛ که چشم پزشکان، علت آن را آسیب دیدن عصب­های چشم ذکر می­ کنند.

از فعالیت ها و موفقیت هایتان بگویید

* کسب مقام نخست استانی در جشنواره «الگو­های برتر تدریس»،

* کسب مقام نخست کشوری در مسابقات «قرآن و نهج البلاغه»،

* گویندگی در برنامه ­های کودک و نوجوان رادیو به مدت یک سال،

* همکاری با کمیته فرهنگی جامعه نابینایان ثامن الحجج (علیه السلام) جهت نوشتن و ضبط فصلنامه های گویا

همچنین به شعر و شاعری هم علاقه دارم و در گذشته آثاری به صورت نظم و نثر نگاشته ام.

رتبه چند کنکور شدید و از نحوه ورود خود به دانشگاه فردوسی و چالش هایی که در این مسیر با آن مواجه بودیدو یا هم اکنون مواجه هستید بگویید؟

 در سال 1374 در رشته دبیری الهیات دانشگاه تهران برای اخذ مدرک کارشناسی مشغول به تحصیل شدم؛ و این مقطع را با معدل «الف» به اتمام رساندم. پس از آن در سال 1378 در آموزش و پرورش استثنایی مشغول به تدریس شده و به دلیل مشغله و مشکلات فراوان، تحصیل در مقاطع بالاتر را برای مدتی کنار گذاشتم؛ تا اینکه در سال 1394 مجدداً تصمیم به ادامه تحصیل گرفته و در همان سال با رتبه 40 در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم؛ و پس از اتمام این مقطع، علاقه به آموختن، مرا بر آن داشت تا به ادامه تحصیل در مقطع دکترا بپردازم؛  و هم اکنون، با کسب رتبه ۸ در رشته علوم قرآنی و حدیث به نوشتن رساله دکترا مشغول هستم.

از جمله چالش ­هایی که در تحصیل با آنها مواجه بوده و هستم، عدم دسترسی به همه کتب مورد نیاز است که به لطف الهی و همراهی دوستان قابل حل بوده و هست. مشکل دیگر، تداخل ساعات تدریس با کلاس­های دانشگاه بود که خوشبختانه با همکاری مسئولین فهیم دبیرستان تقوی و همکاران دوست داشتنی این مدرسه،  مشکل حل می شد.

به طور کلی، همزمانی تدریس، تحصیل، دوری از خانواده و انجام مسؤولیت­ های زندگی، برای فردی همچون حقیر که همواره سعی داشته و دارد که هر کاری را در حد توان به نحو احسن انجام دهد، بسی دشوار بوده و هست.

چه دلیلی باعث شد در حوزه آموزش و پرورش استثنایی فعالیت نمایید و شغل معلمی به دانش آموزان آسیب دیده بینایی را انتخاب کنید؟

 آموخته بودم که «معلمی شغل انبیاء است»؛ و نیز باور داشتم که « من یتوکل علی الله ف هو حسبه؛ إنّ الله بالغ أمره»؛ به همین دلیل، از همان زمان دانش آموزی، به رشته دبیری و تدریس در آموزش و پرورش علاقه بسیار داشتم و آرزو می­ کردم روزی بتوانم معلم شده و به دانش آموزان این مرز و بوم خدمت نمایم؛ از همین روی، هنگام انتخاب رشته دانشگاهی، به شرط آیین نامه ­ای مندرج در دفترچه انتخاب رشته مبنی بر «داشتن سلامت کامل جسمی در انتخاب رشته­ های دبیری» توجهی ننموده، با وجود مشکل بینایی، رشته دبیری را برگزیدم که خوشبختانه در همین رشته پذیرفته شده و پس از پشت سر گذاشتن چالش­ های موجود، علیرغم مخالفت­ های به عمل آمده از سوی مسؤولان آموزش و پرورش، به لطف الهی توانستم به تدریس در آموزش و پرورش استثنایی مشغول شوم. از همان ابتدا تا کنون، همواره هنر معلمی را دوست داشته و به آن عشق می ­ورزم. همیشه با عشق بر سر کلاس­هایم حاضر شدم و کوشیدم تا در حد توان، از هیچ خدمتی برای دانش آموزانم دریغ نکنم.

چگونه به دانش آموزانتان کنار آمدن با نابینایی را یاد می دهید و در آنها انگیزه ایجاد می کنید؟

همواره از دانش آموزان می ­خواستم تا مثبت نگر و واقع بین بوده، در بیان مشکلات به بزرگنمایی نپردازند؛ و به جای آنکه به فقدان بینایی بنگرند، به دیگر داشته­ هایشان بی­اندیشند؛ و ضمن پذیرش محدودیت ­های ناشی از این نقص، مسأله نابینایی را بیش از آنچه هست، بزرگ جلوه ندهند. با ذکر مطالبی پیرامون افراد معلول و در عین حال موفق، و نیز گوشه ­هایی از مشکلات شخصی خود، نحوه مقابله با آنها و در نهایت رسیدن به موفقیت، از دانش آموزان می­ خواستم که افراد موفق را در زندگی خویش الگو قرار داده، خود و توانائی هایشان را باور داشته باشند؛ تا بتوانند خود را به دیگران نیز شناسانده و باور­های نادرست برخی افراد پیرامون معلولین را اصلاح نمایند. به آنها می آموختم که همواره از حد اقل امکانات، حد اکثر استفاده را نموده، به کوشند تا یکی از بهترین نمایندگان جامعه نابینایان باشند.

به به‌نظر شما یک معلم موفق چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

عشق به هنر معلمی، بر قراری ارتباط عاطفی مناسب با دانش آموزان و همراهی و همدلی با آنها، توجه به خواسته های معقول و منطقی دانش آموزان و درک مشکلات آنها، احترام به شخصیت دانش آموز و پرهیز از هرگونه خود برتر بینی معلم، داشتن روش­ های تدریس خلاق و متنوع در کلاس، ایجاد فضایی جذاب و پر نشاط در کلاس، داشتن توأمان قاطعیت و محبت و ... می ­تواند در موفقیت یک معلم استثنایی نقش مؤثری ایفا کند.

در مقایسه با گذشته امکانات در حوزه نابینایان را چگونه ارزیابی می کنید؟

با عنایت به اینکه بنده خود در شرایط بسیار سخت، دور از خانواده و با امکانات ناچیز تحصیل کرده ­ام، در مقایسه با گذشته، امکانات در حوزه نابینایان افزایش چشمگیری داشته و امیدوارم در آینده نیز بیش از این افزایش یابد و راه را برای پیشرفت هرچه بیشتر و بهتر نابینایان هموار سازد.

به نظر شما هر فرد برای رسیدن به اهداف و خواسته هایش چگونه باید عمل کند؟

 بر اساس تجربیات مکتسبه در طول سالیان بسیار، آموختم که هر فرد برای رسیدن به اهداف و خواسته ­هایش، نخست باید خود و هدفش را به درستی بشناسد؛ توانمندی هایش را باور کند؛ در رفع نقاط ضعف خویش بکوشد؛ در رفع موانع از تجربیات دیگران بهره گیرد؛ به قضاوت­های مردم اهمیتی ندهد؛ و شکست­ها را مقدمه ­ای برای  پیروزی و پله ­ای برای بالا رفتن از نردبان ترقی تلقی کند؛ آنگاه با توکل بر خدای متعال، ایمان، امید و تلاشی خستگی ناپذیر، در مسیر رسیدن به هدف گام بردارد؛ به راحتی در مقابل مشکلات تسلیم نشود و باور داشته باشد که نابرده رنج گنج میسر نمی­شود.

بهترین اتفاق زندگی خود را چه می دانید

 بهترین اتفاق زندگی خود را  پذیرفته شدن در رشته دبیری می ­دانم؛ که مقدمه ­ای بود برای خدمت به دانش آموزان عزیز آسیب دیده بینایی؛ و امیدوارم به درستی از عهده این مسؤولیت خطیر برآمده باشم!

به عنوان یک معلم موفق چه انتظاری از مسئولین دارید؟ اگر پیشنهاداتی دارید بفرمایید

 در مسیر زندگی آموختم که روی پای خود بایستم؛ و هیچگاه از سایرین توقع و انتظاری نداشته باشم؛ و تنها با اتکای به حضرت حق بر مشکلات فائق آیم؛ اما پیشنهاد می­ گردد که مسئولین به دور از هرگونه قضاوت، به معلولین و به ویژه گروه آسیب دیده بینایی اعتماد کرده، بپذیرند که ندیدن دلیل بر ناتوانی نیست؛ توانمندی­ هایشان را باور نمایند؛ آنها را انسانهایی ببینند که همانند دیگران و سایر افراد جامعه، در عین حال که دارای نقاط قوت و ضعف هستند، از حق زندگی و دیگر حقوق طبیعی نیز برخوردار­اند؛ و گاهی خود را به جای یک فرد نابینا بگذارند و با خود بی­اندیشند که اگر جای یک نابینا بودند، انتظار چه رفتار­هایی از دیگران می ­داشتند. از یک مسئول انتظار می­ رود که نابینا را همچون فرزند خود ببیند؛ و تمام تلاش خود را برای پیشرفت و موفقیت وی به کار بندد.

در حوزه اشتغال و استخدام مهمترین چالش نابینایان چیست

 به نظر می ­رسد که مهم­ترین چالش، عدم آگاهی درست مسئولین از نقاط ضعف و قوت نابینایان است؛ که همین امر، موجب عدم اعتماد به آنها شده و در امر استخدام مشکل ساز می­ شود.

اگر به شما حق انتخاب بدهند که در شغل دیگری فعالیت کنید آیا باز هم معلمی مدارس استثنایی را انتخاب می کنید

 اگر هزاران بار دیگر هم به بنده حق انتخاب شغل دهند، باز هم با عشق، تدریس در مدارس استثنایی را بر خواهم گزید؛ زیرا باور دارم که معلّمی شغل نیست؛ بلکه خورشید وار تابیدن و با تمام وجود عشق ورزیدن است, آسمانی بودن و دلی از جنس آسمان داشتن است, چون باران بر سرزمین دلهای تشنه باریدن و زندگی بخشیدن به نو گلان عرصه ی تعلیم و تربیت است.!

آیا در شرایط کنونی، بستری جهت مناسب سازی برای یک فرد نابینا در مراجعه به دستگاه های اجرایی و دولتی وجود دارد و نیازهای این عزیزان رفع شده است و پیشنهاد شما برای بهتر شدن وضعیت کنونی چیست ؟

 خیر، هنوز موانع زیادی بر سر راه نابینایان در مراجعه به دستگاه های دولتی وجود دارد؛ که باید برای هموار ساختن راه، فرهنگ سازی لازم توسط افراد آگاه به امور نابینایان صورت پذیرد.

دولت چه اقداماتی باید برای نابینایان انجام بدهد؟

 توجه به نیاز­های ویژه نابینایان و فراهم نمودن امکانات و شرایط مورد نیاز آنها در تمامی مراحل زندگی اعم از تحصیل، اشتغال و ...

اگر خاطره ای دارید برایمان بگویید                                       

(خدا گر ز حکمت ببندد دری, ز رحمت گشاید در دیگری,)

 یادم هست که در سال دوّم راهنمائی تحصیل میکردم, روزی یکی از خبرنگاران صدا و سیما در ضمن مصاحبه ای از من پرسید: «بزرگترین آرزوی شما چیست؟» و من با شوقی سرشار پاسخ دادم: «از آنجائی که معلمی شغل انبیا است من نیز دوست دارم معلم شوم تا بتوانم به دانش آموزان کشورم خدمت کنم.« و پس از آن همواره به این آرزوی دوست داشتنی فکر میکردم, تا کی دوران تحصیل به سر آید, و من نیز بتوانم بر سر کلاس برای تدریس حاضر شوم. تا این که سر انجام دوره ی تحصیل در مدرسه به اتمام رسید و پس از پشت سر نهادن امتحانات کنکور, با این که به دلیل معلولیت مجاز به انتخاب رشته های دبیری نبودم, اما برای دست یابی به آرزویم و آنچه به آن عشق می ورزیدم, شرایط آئین نامه ای دفترچه ی کنکور را ندیده گرفته و به انتخاب رشته های دبیری مبادرت ورزیدم, تا این که پس از روز ها انتظار خبر قبولیم را در رشته دبیری الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران دریافت کردم. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم! گوئی در های رحمت الهی به رویم گشوده شده بود و خداوند با لطف بی پایانش دعا هایم را مستجاب نموده بود که موانع یکی پس از دیگری از سر راهم برداشته می شد. به هر حال هرچه که بود با عنایات خداوندی دوران تحصیلات تکمیلی هم به پایان رسید و من با عزمی راسخ و دلی سرشار از امید خود را برای رفتن به سر کلاس های درس آماده می کردم.

 سر انجام روز اوّل مهر فرا رسید و من نیز هم چون سایرین برای تعیین محل خدمت خود به سازمان آموزش و پرورش مراجعه نمودم, آن روز را تا ظهر انتظار کشیدم, آن روز و روز های بعد را نیز,! اما گوئی هیچ کس مرا در آن جا نمی دید و کوچک ترین توجهی هم به من نداشت, باورم نمی شد که به دلیل ندیدن دیده نشوم, تا این که تصمیم گرفتم خود وارد عمل شده و با مسئولین به صحبت بپردازم. همین کار را هم کردم, و آن ها در ضمن صحبت های خود به من متذکر شدند که نباید رشته های دبیری را انتخاب میکردم زیرا این رشته ها مخصوص افرادی است که از سلامت جسمانی کامل برخوردار باشند! با شنیدن این جملات دلم گرفت, اما با قاطعیتی که کمتر در  خود دیده بودم گفتم: «آری, امّا من هم مانند شما انسانم با همه ی نیازهای انسانی, با این تفاوت که من معلولیت را از خدایم هدیه گرفته ام و شما سلامت را. پس آیا شما چنین میپندارید که من به خاطر ندیدن حق برخورداری از یک زندگی معمولی را هم ندارم؟!« شخص مخاطب به فکر فرو رفت و پاسخی نداد! امّا دقایقی بعد می شنیدم که در اتاقی دیگر گفته هایم را با سایر همکارانش در میان می گزارد و راه و چاره می جوید. ساعتی گذشت و ایشان ضمن این که با رفتارشان وانمود میکردند که از برخورد خود پشیمانند اظهار داشتند که باید به آموزش و پرورش استثنائی مشهد مراجعه نموده و در آنجا مشغول خدمت شوم. من هم چنین کردم اما افسوس که در آن جا هم فراوانی نیرو بود و به نیروی انسانی جدید احتیاج نداشتند. ناچار برای رسیدن به خواسته ام از پدرم خواهش نمودم تا به تهران رفته و ضمن صحبت با مسئولین ذی ربط موافقت آن ها را جلب نماید. و او هم چنین کرد اما متأسفانه این بار هم پاسخ منفی بود. مانده بودم حیران! نمیدانستم چه کنم, در درونم غوغائی بود و دلم سخت شکسته بود! تصمیم گرفتم یک بار دیگر با پدر به تهران رفته و خود شخصاً با مسئولین صحبت کنم.

 شب جمعه بود و فردای آن روز باید عازم تهران می شدم! اما این شب جمعه با تمام شب های جمعه متفاوت بود, گوئی قرار بود در این شب سرنوشت جدیدی برایم رقم بزنند! همان طور که مشغول استماع دعای پر فیض کمیل بودم, خوابی شیرین مرا در ربود و در عالم رؤیا می دیدم که این آیه را با خود زمزمه می کنم: «وعلی اللّه فلیتوکل المتوکلون» (ابراهیم: 12) و این در حالی بود که من این آیه را در حافظه نداشتم. صبح روز بعد که چشم هایم را گشودم گوئی نوری از امید در دلم میتابد و افقی جدید به رویم گشوده شده است, در حالی که آیه را با خود زمزمه می کردم عازم حرم مطهر ولی نعمتمان آقا امام رضا علیه السلام شدم تا پیش از رفتن به تهران مشکلم را با ایشان در میان گذاشته و از ساحت مقدسشان طلب یاری نمایم.

 در ضمن زیارت عرضه داشتم ای ضامن آهو! و ای غریب الغربا! من با دستی خالی می روم اما کرم کرده و مپسند که با دستانی خالی برگردم. پس از زیارت راهی تهران شده و صبح روز شنبه پیش از شروع ساعت اداری در محل حاضر بودیم. همانگونه که بر روی صندلی نشسته بودم و انتظار آمدن مسئولین را می کشیدم پدرم که کمی دور تر از من ایستاده بود به نزد من آمد و گفت: «همین الآن آقایی را دیدم که به من میگفت: «پدر جان! میدانم به خاطر اشتغال دخترت به این جا مراجعه کرده ای, مطمئن باش امروز گره از کارتان گشوده خواهد شد» این را گفت و رفت.» اما من نه صدای کسی را شنیده بودم و نه در آن صبح زود کسی در آن جا حضور داشت,! پس او که بود!؟

 سر انجام انتظار به سر آمد و همه بر سر کارشان حضور به هم رساندند. با دلی سرشار از امید به کارشناس مربوطه مراجعه کرده و مشکلم را بیان نمودم, اما او همانند دفعه ی قبل گفت که استخدام شما امکان ندارد!. من هم نا امید نشده و بی تأمّل به سراغ ریاست محترم آموزش و پرورش استثنائی استان تهران رفتم. ایشان پس از شنیدن درد دلهای من با خوش رویی فرمودند: «هر طور شده امروز به لطف خدا گره مشکلت را می گشایم و شما می توانی پس از این همانند دیگر معلمین به سر کلاس به روید. اما ایشان  نه مرا می شناختند و نه تاکنون مرا دیده بودند! پس چرا نسبت به من رأفت به خرج میدادند؟!

 آن روز من احساس می کردم دستی از غیب گره گشای کارم شده است زیرا همان روز پس از سه ساعت انتظار با دستی پر و جوابی مثبت به مشهد برگشتیم و دو روز بعد رسماً کارم را در آموزش و پرورش شروع نمودم. و این نبود جز یک امداد غیبی! از سوی خدای مهربان با وساطت امام مهربانی ها!

  آری, خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود, تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد، با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت, تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر میدارد، تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند, وقتی همه پشت کردند, آغوش می گشاید؛ و وقتی همه تنهایت گذاشتند, محرمت می شود.

از همان ابتدای خدمت عهد کردم  که به پاس این لطف الهی با تمام وجود صادقانه و عاشقانه هر آن چه در توان دارم در طبق اخلاص گذارم و خدمتگزار دانش آموزان دوست داشتنی استثنائی باشم! به آن ها مهر ورزم و دوست و همراهشان باشم!

  و تا کنون هم که سالها از آن زمان می گذرد و من در کلاس های درس افتخار آموزش دروس دینی و قرآن کریم به دانش آموزان عزیز استثنایی را داشته ام, از فیوضات و برکات معنوی آن بی نصیب نبوده و نیستم!

سخن آخر

از خداوند خوب و مهربانم سپاسگزارم که همواره بهترینها را برایم رقم می ­زند و حضورش در هر لحظه از زندگی، مایه امید می ­شود؛ به من انگیزه حرکت و رفتن می دهد؛ و همواره به واسطه بندگان خاص خود گره گشای مشکلات بوده است.

آری، زندگی باور می خواهد, آن هم از جنس امید, که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد, یک صدا به تو گوید که خدا هست هنوز!.

 

 

  • گروه خبری : اخبار استان ها
  • کد خبر : 6527
کلمات کلیدی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید